نامه وحید تیزفهم از بند ۴ زندان رجایی شهر به مناسبت فرارسیدن نوروز و بهار
بهار را تجربه کنیم
به یاد دارم که 30 سال پیش پدرم آگاه الله تیزفهم در نوروز 1361 در زندان ارومیه سبزه روبان زدهای را پیش روی خود گذاشته و عکسی یادگاری گرفته بود.
در آن موقع من نمیدانستم که این آخرین بهاریست که پدرم را میبینم و آخرین بهاریست که جسم خاکی او در این عالم فانی تجربه میکند. از آن موقع هر سال که نوروز فرا میرسد و به رسم آئین ایرانیان سبزهای را بر سفره هفت سین میبینیم ناخودآگاه آن عکس در ذهنم تداعی میشود و از خود سوال میکنم بهار یعنی چه؟
چه معانی در خود دارد؟ بهار به ما چه میآموزد و ما چه انتظاری از بهار داریم؟ آیا نمیشد که همیشه بهار را داشته باشم تا پدرم هم در کنارم باشد؟ وقتی به بهار طبیعت نگاه میاندازم بلا اراده مفاهیمی چون تازگی و طراوت، نشاط، امید و شوری نو، زیبایی و عشق، لطافت و مدارا، نسیم ملایم و مهرورزی آفتاب، باران و موهبت الهی و دهها دلالات ضمنی دیگر در ذهنم رخ میگشاید و ظاهر میگردد.
وقتی به حیات 42 ساله پدرم میاندیشم و مروری بر چهار دهه زندگی او و همراهانش میاندازم حقیقتاً تمام خصائص بهاری را در زندگی آنها مییابم و آنگاه در وجودم و در اعماق روح و روانم احساس آرامش عمیقی مینمایم؛ اگرچه مردان و زنانی که از میان ما رفتند و به عالم دیگر پیوستند هزاران درس به ما آموختند.
خود بهاری زیستند و فی الحقیقه بهاری بودند و بهاری نو در انداختند و به هزاران هزار از ما بهاری بودن را آموختند چرا که آنها حقیقتاً بودند و شدند، داشتند و عرضه کردند. بالقوه بودند و بالفعل ظاهر کردند. غنچه بودند، گل گشتند. قطره بودند، دریا شدند. ذره بودند، آفتاب گردیدند.
آن عزیزان توانستند و قدرت آن را داشتند که در زندگی و عمل زمستان را پشت سر بگذارند و بهار را تجربه کنند. خون خود را بر تراب ریختند تا نهال محبت وعشق را در قلب هزاران انسان دیگر آبیاری نمایند؛ اوج فداکاری و ایثار برای تغییر و تقلیب محیط پیرامونی خود یعنی انفاق جان عزیز خود برای ایجاد تحول در جامعه و اجتماع. حال بیابید ما هم به نوعی دیگر بهار را تجربه کنیم.
من اینک پنجمین نوروز را در زندان تجربه میکنم. حقیقتاً نوروز در زندان مقوله عجیبی است و تحویل سال در چهار دیواری محبس مقتضیات خود را دارد. گفتنی ها و ناگفتنیهای بسیاری در آن نهفته است. اینک پس از 5 سال، من با این دیوارها انس گرفته ام و به این جای محدود زندگیم که تمام روز فقط قادرم 2 ساعت آسمان را ببینم دلبسته ام.
در این 5 سال هیچگاه درختی را در آغوش نگرفته ام و گلی را نبوئیده ام به استثنای یک بار که در ماه سوم انفرادی در بند 209 اوین، عزیزانی که برای ملاقات به جلوی زندان می آمدند، یک شاخه گل مریم برایم فرستادند و زندانبان به صورت بسیار معجزهآسا آن گل را برایم آورد.
چه بهاری داشتم در آن روزها و چه ایامی را با آن گل سپری کردم. مراقبتش میکردم و آبش میدادم تا خزانش نگیرد و بهارم هرچه بیشتر طولانی شود چرا که ماهها بود که بوی خوشی استشمام نکرده بودم و چهره زیبایی مانند آن گل ندیده بودم. من در بازداشتگاه اوین در سلول انفرادی بهار را تجربه کردم و با آن شاخه گل، زیستن و بودن و نشاط و عشق، در من دمیده شد.
>> اینک در زندان رجائی شهر به دنبال مفهوم جدیدتر و دقیقتری از بهارم که بتواند نشاط، شور و عشق را بار دیگر در من زنده گرداند. من در زندان بهار را در وجود دیگران یافتم. در وجود کسانی دیده ام و شناخته ام که به خاطر باورها و افکارشان سالهای سال است سختی و رنج را تجربه میکنند.
من بهار را در چهره کسانی یافته ام که سالها با وجود دوری از خانواده همچنان وقتی خاطراتی از کسان خود را برایم بازگو میکنند برق محبت در چشمانشان ظاهر میشود و قطرات اشک از گونه هایشان جاری میگردد. من بهار را با کسانی میشناسم که صدای هق هق گریه هایشان، سکوت شبهای مرا میشکند و وقتی به بالین آنها در می آیم میگویند دلتنگند، دلتنگ! از جمله مردی که 15 سال است در زندان است و تا به حال کسی به ملاقاتش نیامده است و نخواهد هم آمد؛ او حکم ابد دارد!!
>> ولی من از تلاشم برای فهمیدن بهار و دیدن بهار و زندگی بهارگونه دست بر نداشته ام. من در بهار قدرت میبینم. من در بهار ارتباط و معاشرت میبینم. من در بهار قدرت میبینم.
من در بهار وحدت، اتحاد و نظم میبینم. من در بهار امید و عشق به خدمت میبینم. من به دنبال بهارم و منتظر آمدن آن نخواهم ماند. خود به دنبالش خواهم رفت و آن را خواهم جست. من هر روزم را بهاری میبینم. وقتی تن فرسوده و رنجور انسانی را مورد نوازش قرار میدهم و با همدردی و همدلی در غمها و دردهایش شریک میشوم، آن بهارمنست.
وقتیی با تمام وجود پای صحبت انسان ناامیدی مینشینم و سراپا گوش میشوم تا نهال امید در قلبش روئیدن گیرد این بهار من است. در این دنیا زمستان در وجود هزاران انسان سنگینی میکند، کسانی که در پیرامون ما هستند و در یک قدمی ما زندگی میکنند هرکدامشان البته به دنبال بهار زندگیشان هستند ولی به شدت در زیر بار سختی زمستان درماندند. آنها به دنبال محبت اند، به دنبال عشق اند و طالب و نیازمند امید و خدمتند، آنها تشنه آگاهی اند، آنها تشنه رشد و تکامل اند، آنها منتظر آفتابند.
من بهارم را در یاری دادن به چنین انسانهایی که در این جای محدود، نزدیک من زندگی میکنند یافته ام و به آنها کمک میکنم تا بهار را احساس کنند.
دوستان من بیایید راجع به واژه "بهار" عمیقتر بیاندیشیم و بهاری عمل نماییم. دوستان من بیایید بهاری را تجربه کنیم که خزانی نداشته باشد. بیایید بهاری روحانی و معنوی خلق کنیم.
اخلاق جدیدی را در این دنیای وانفسا از خود ظاهر سازیم، اخلاقی که مستلزم عشق، محبت و خدمت به دیگران است. اینگونه بهاری، زمستان ندارد؛ چنین بهاری دائمی است؛ آسمانی و ربانی است. دوستان من بیایید محیطهای مبتنی بر وحدت در کثرت بیافرینیم، میحیط هایی مملو از عشق، احترام و تفاهم را تجربه کنیم.
آیا به نظر شما این بهار همان حقیقتی نیست که بتوان با دیگران و به همراه آنان ساخت و ظاهر کرد؟
>> دوستان من، بهار منتظر ماست. بیایید زمستان زندگیهایمان را پشت سر بگذاریم، سردیها، خشکیها، دوریها، برودتها، دوگانگیها و دوئیّتها را....
>> بیایید بهار روحانی را به بهار طبیعت پیوند زنیم وعالم روح را تجربه کنیم.
بهاری بدون پایان!! چنین بهاری را باید خلق کرد و مواظبت نمود و هر روز بر وسعتش افزود؛ بهاری پرشکوفه، بهاری پر از گلهای شقایق. امروز روز آراستن جان، روح و روان به معانی بدیعه است. باور دارم که هر گلی که به دست تو و من کاشته آید از دل خود صدها گل بیافریند و برویاند.
محیطی مملو از رشد و کمال و پویایی و حرکت. دوستان من بیایید بهاری را بنا کنیم که بهاری دائمی و بدون خزان مملو از ترقی و تعالی باشد. من که تصمیم گرفته ام در تأسی از پدرم به جای یک نوروز و یک بهار، هر روز خود را نوروز و هر لحظه از زندگی خود را بهاری ببینم و بهاری نمایم، شما چطور؟ شما چگونه میخواهید بهار را تجربه کنید؟
>> بیایید با هم سرود بهار بسراییم و نوای بهاری سر دهیم. راجع به بهترین بهار، بهار زندگی خود برای من بنویسید برای دیگران نیز بنویسید.
>> این همه پیچ/ این همه گذر/ این همه چراغ/ این همه علامت/ و همچنان استواری در وفادار ماندن/ به راهم،خودم/ هدفم به تو/ وفایی که مرا و تو را/ به سوی حقیقت/ راه مینماید/ جویای راه خویش باش/ از انسانی که منم/
در تکاپوی انسان شدن/ در میان راه/ دیدار میکنیم/ حقیقت را/
آزادی را/ خود را/ در میان راه/ به بار مینشیند
دوستیهایی که توانمان میدهد/ تا برای دیگران/ مأمنی باشیم و یاوری/ انسانیت راه ما/ راه تو/ راه من
تقدیم به همه انسانهای عاشق، انسانهایی که عاشق بهارند. و من منتظر شاخه گلی از شما برای زینت بهارم در این گوشه زندانم!!
وحید تیزفهم
نوروز 1392
بهار را تجربه کنیم
به یاد دارم که 30 سال پیش پدرم آگاه الله تیزفهم در نوروز 1361 در زندان ارومیه سبزه روبان زدهای را پیش روی خود گذاشته و عکسی یادگاری گرفته بود.
در آن موقع من نمیدانستم که این آخرین بهاریست که پدرم را میبینم و آخرین بهاریست که جسم خاکی او در این عالم فانی تجربه میکند. از آن موقع هر سال که نوروز فرا میرسد و به رسم آئین ایرانیان سبزهای را بر سفره هفت سین میبینیم ناخودآگاه آن عکس در ذهنم تداعی میشود و از خود سوال میکنم بهار یعنی چه؟
چه معانی در خود دارد؟ بهار به ما چه میآموزد و ما چه انتظاری از بهار داریم؟ آیا نمیشد که همیشه بهار را داشته باشم تا پدرم هم در کنارم باشد؟ وقتی به بهار طبیعت نگاه میاندازم بلا اراده مفاهیمی چون تازگی و طراوت، نشاط، امید و شوری نو، زیبایی و عشق، لطافت و مدارا، نسیم ملایم و مهرورزی آفتاب، باران و موهبت الهی و دهها دلالات ضمنی دیگر در ذهنم رخ میگشاید و ظاهر میگردد.
وقتی به حیات 42 ساله پدرم میاندیشم و مروری بر چهار دهه زندگی او و همراهانش میاندازم حقیقتاً تمام خصائص بهاری را در زندگی آنها مییابم و آنگاه در وجودم و در اعماق روح و روانم احساس آرامش عمیقی مینمایم؛ اگرچه مردان و زنانی که از میان ما رفتند و به عالم دیگر پیوستند هزاران درس به ما آموختند.
خود بهاری زیستند و فی الحقیقه بهاری بودند و بهاری نو در انداختند و به هزاران هزار از ما بهاری بودن را آموختند چرا که آنها حقیقتاً بودند و شدند، داشتند و عرضه کردند. بالقوه بودند و بالفعل ظاهر کردند. غنچه بودند، گل گشتند. قطره بودند، دریا شدند. ذره بودند، آفتاب گردیدند.
آن عزیزان توانستند و قدرت آن را داشتند که در زندگی و عمل زمستان را پشت سر بگذارند و بهار را تجربه کنند. خون خود را بر تراب ریختند تا نهال محبت وعشق را در قلب هزاران انسان دیگر آبیاری نمایند؛ اوج فداکاری و ایثار برای تغییر و تقلیب محیط پیرامونی خود یعنی انفاق جان عزیز خود برای ایجاد تحول در جامعه و اجتماع. حال بیابید ما هم به نوعی دیگر بهار را تجربه کنیم.
من اینک پنجمین نوروز را در زندان تجربه میکنم. حقیقتاً نوروز در زندان مقوله عجیبی است و تحویل سال در چهار دیواری محبس مقتضیات خود را دارد. گفتنی ها و ناگفتنیهای بسیاری در آن نهفته است. اینک پس از 5 سال، من با این دیوارها انس گرفته ام و به این جای محدود زندگیم که تمام روز فقط قادرم 2 ساعت آسمان را ببینم دلبسته ام.
در این 5 سال هیچگاه درختی را در آغوش نگرفته ام و گلی را نبوئیده ام به استثنای یک بار که در ماه سوم انفرادی در بند 209 اوین، عزیزانی که برای ملاقات به جلوی زندان می آمدند، یک شاخه گل مریم برایم فرستادند و زندانبان به صورت بسیار معجزهآسا آن گل را برایم آورد.
چه بهاری داشتم در آن روزها و چه ایامی را با آن گل سپری کردم. مراقبتش میکردم و آبش میدادم تا خزانش نگیرد و بهارم هرچه بیشتر طولانی شود چرا که ماهها بود که بوی خوشی استشمام نکرده بودم و چهره زیبایی مانند آن گل ندیده بودم. من در بازداشتگاه اوین در سلول انفرادی بهار را تجربه کردم و با آن شاخه گل، زیستن و بودن و نشاط و عشق، در من دمیده شد.
>> اینک در زندان رجائی شهر به دنبال مفهوم جدیدتر و دقیقتری از بهارم که بتواند نشاط، شور و عشق را بار دیگر در من زنده گرداند. من در زندان بهار را در وجود دیگران یافتم. در وجود کسانی دیده ام و شناخته ام که به خاطر باورها و افکارشان سالهای سال است سختی و رنج را تجربه میکنند.
من بهار را در چهره کسانی یافته ام که سالها با وجود دوری از خانواده همچنان وقتی خاطراتی از کسان خود را برایم بازگو میکنند برق محبت در چشمانشان ظاهر میشود و قطرات اشک از گونه هایشان جاری میگردد. من بهار را با کسانی میشناسم که صدای هق هق گریه هایشان، سکوت شبهای مرا میشکند و وقتی به بالین آنها در می آیم میگویند دلتنگند، دلتنگ! از جمله مردی که 15 سال است در زندان است و تا به حال کسی به ملاقاتش نیامده است و نخواهد هم آمد؛ او حکم ابد دارد!!
>> ولی من از تلاشم برای فهمیدن بهار و دیدن بهار و زندگی بهارگونه دست بر نداشته ام. من در بهار قدرت میبینم. من در بهار ارتباط و معاشرت میبینم. من در بهار قدرت میبینم.
من در بهار وحدت، اتحاد و نظم میبینم. من در بهار امید و عشق به خدمت میبینم. من به دنبال بهارم و منتظر آمدن آن نخواهم ماند. خود به دنبالش خواهم رفت و آن را خواهم جست. من هر روزم را بهاری میبینم. وقتی تن فرسوده و رنجور انسانی را مورد نوازش قرار میدهم و با همدردی و همدلی در غمها و دردهایش شریک میشوم، آن بهارمنست.
وقتیی با تمام وجود پای صحبت انسان ناامیدی مینشینم و سراپا گوش میشوم تا نهال امید در قلبش روئیدن گیرد این بهار من است. در این دنیا زمستان در وجود هزاران انسان سنگینی میکند، کسانی که در پیرامون ما هستند و در یک قدمی ما زندگی میکنند هرکدامشان البته به دنبال بهار زندگیشان هستند ولی به شدت در زیر بار سختی زمستان درماندند. آنها به دنبال محبت اند، به دنبال عشق اند و طالب و نیازمند امید و خدمتند، آنها تشنه آگاهی اند، آنها تشنه رشد و تکامل اند، آنها منتظر آفتابند.
من بهارم را در یاری دادن به چنین انسانهایی که در این جای محدود، نزدیک من زندگی میکنند یافته ام و به آنها کمک میکنم تا بهار را احساس کنند.
دوستان من بیایید راجع به واژه "بهار" عمیقتر بیاندیشیم و بهاری عمل نماییم. دوستان من بیایید بهاری را تجربه کنیم که خزانی نداشته باشد. بیایید بهاری روحانی و معنوی خلق کنیم.
اخلاق جدیدی را در این دنیای وانفسا از خود ظاهر سازیم، اخلاقی که مستلزم عشق، محبت و خدمت به دیگران است. اینگونه بهاری، زمستان ندارد؛ چنین بهاری دائمی است؛ آسمانی و ربانی است. دوستان من بیایید محیطهای مبتنی بر وحدت در کثرت بیافرینیم، میحیط هایی مملو از عشق، احترام و تفاهم را تجربه کنیم.
آیا به نظر شما این بهار همان حقیقتی نیست که بتوان با دیگران و به همراه آنان ساخت و ظاهر کرد؟
>> دوستان من، بهار منتظر ماست. بیایید زمستان زندگیهایمان را پشت سر بگذاریم، سردیها، خشکیها، دوریها، برودتها، دوگانگیها و دوئیّتها را....
>> بیایید بهار روحانی را به بهار طبیعت پیوند زنیم وعالم روح را تجربه کنیم.
بهاری بدون پایان!! چنین بهاری را باید خلق کرد و مواظبت نمود و هر روز بر وسعتش افزود؛ بهاری پرشکوفه، بهاری پر از گلهای شقایق. امروز روز آراستن جان، روح و روان به معانی بدیعه است. باور دارم که هر گلی که به دست تو و من کاشته آید از دل خود صدها گل بیافریند و برویاند.
محیطی مملو از رشد و کمال و پویایی و حرکت. دوستان من بیایید بهاری را بنا کنیم که بهاری دائمی و بدون خزان مملو از ترقی و تعالی باشد. من که تصمیم گرفته ام در تأسی از پدرم به جای یک نوروز و یک بهار، هر روز خود را نوروز و هر لحظه از زندگی خود را بهاری ببینم و بهاری نمایم، شما چطور؟ شما چگونه میخواهید بهار را تجربه کنید؟
>> بیایید با هم سرود بهار بسراییم و نوای بهاری سر دهیم. راجع به بهترین بهار، بهار زندگی خود برای من بنویسید برای دیگران نیز بنویسید.
>> این همه پیچ/ این همه گذر/ این همه چراغ/ این همه علامت/ و همچنان استواری در وفادار ماندن/ به راهم،خودم/ هدفم به تو/ وفایی که مرا و تو را/ به سوی حقیقت/ راه مینماید/ جویای راه خویش باش/ از انسانی که منم/
در تکاپوی انسان شدن/ در میان راه/ دیدار میکنیم/ حقیقت را/
آزادی را/ خود را/ در میان راه/ به بار مینشیند
دوستیهایی که توانمان میدهد/ تا برای دیگران/ مأمنی باشیم و یاوری/ انسانیت راه ما/ راه تو/ راه من
تقدیم به همه انسانهای عاشق، انسانهایی که عاشق بهارند. و من منتظر شاخه گلی از شما برای زینت بهارم در این گوشه زندانم!!
وحید تیزفهم
نوروز 1392